هرروز که میگذرد احساس میکنم از کسانی که واقعا برایم عزیزهستند و واقعا دوستشان دارم دور و دور و دور تر می شوم چرا نمی دانم

بعضیها فکر میکنند بعضی چیزها مال شخص خودشان است مثلا تلفن البته منظورم تلفن همراه نیست و صبح و ظهر و شب و نصف شب و

وقت و بی وقت انقدر با تلفن حرف می زنند تا بوی سوختگی از دستگاه تلفن بلند بشود و انوقت هست که تازه یادشان می افتد و گوشی تلفن را سرجایش می گذارند 

 

متاسفانه خوب بودن و خوبی کردن تو جامعه دارد هروز از روز پیش کم رنگ تر می شود نمی دانم چطور بعضی از این ادمها اصلا نمی خواهند  حتی برای یک لحظه فکرشان را ناراحت قضیه ای بکنند ولی مثل اب خوردن دیگران را از دست خودشان شاکی و ناراحت میکنند  وقتی که به کسی بدهکاری ان ادم حتی اگر شده با سرعت برق خودش را میرساند تا طلبش را از تو بگیرد ولی وقتی از همان ادم طلب داری هزاران جور عذر و بهانه ردیف می شوند تا تو به طلبی که از ان ادم داری نرسی یا وقتی طلبت پرداخت می شود که به قول معروف نوشدارو بعد از مرگ سهراب است امان از دست بعضی شرکتهای مجترم