شاید بارها بارها گفته باشم و این موضوع کلیشه ای شده باشد ولی دیگر مثل گذشته دل و دماغ ندارم راستش تنهایی و بدون هم فکری کاری را دارم پیش می برم که ممکن هست همین روزها پرچم سفید را به نشانه تسلیم بالا ببرم انگار که  این روزگار نامرد از مغلوب کردن من لذت میبرد راستش تمام این را نوشتم که فقط بگویم اگر دست روزگار ان فرشته مهربون را از من نگرفته بود شاید با همفکری ان و ارمش خاطری که طرز برخوردش با تمام مشکلات ریز و درشت زندگی به من می داد شاید وضع من هم بهتر از این بود

حسابی ذوق کردم متشکرم از همه که به یاد من بودند از خاله نازنین که اول از همه به یادم بود از دختر خاله ها و دایی های دوست داشتنی و از مادر عزیزم که با یک کادوی توپ که حسابی ذوق زدم کرد

فردا روز تولد من است راستش از روزی که یادم می اید همیشه دلم می خواست روز تولدم دور و برم شلوغ باشد تا شاید این روز بهانه ای بشود برای دور هم بودن فامیل خوشبختانه هنوزم این  ارزوی خوب را همراه خودم دارم دلم می خواهد امسال هم روز تولد من بهانه ای باشد برای این کار قشنگ